سلام و معرفی:
من یک مرمی زنگار گرفته ام
که در رمی شیطان به خطا رفته ام.
و اینک تمام خرج پرتابم تمام شده است .
من یک مرمی زنگار گرفته ام
که در خان یک شلیک گیر کرده ام
و فرشته نجات من ،
یک کلاش صاحب نفس خواهد بود
که در گوش من هفتاد بار بخواند:
و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی.
خداوندا !
من می دانم که اگر رنگ جهاد برادرانم سرخی خون بود ،
رنگ جهاد امروز خواهرانم ، سیاهی چادر است .
خدایا !
اگر اینگونه است که سیاهی چادر ، ارزشمندتر از سرخی خون است،
تو شاهد باش
که من حاضرم از دومی بگذرم تا اولی را بازیابم .
در تاکسی نشسته بودم و خبری را میخواندم در خصوص نظر یکی از مراجع تقلید دربارهی مدّعیان ارتباط با امام زمان (عجاللهتعالیفرجهالشریف). شخصی که کنارم نشسته بود و احتمالاً در روزنامهام سرک میکشید گفت: این احمدینژاد داد مراجع را هم درآورده است! گفتم: چه ربطی دارد؟! گفت: مگر خبر نداری؟ گفتم از چه؟
تسبیحش را در مشتش جمع کرد و پس از نفسی عمیق گفت: از یکی از افراد موثق (!) شنیدم که احمدینژاد در هر جلسهای که شرکت میکند یک صندلی خالی میگذارد و میگوید اینجا جای امام زمان است! و در هر ضیافت نیز ظرف غذایی مخصوص امام زمان کنار خود میگذارد!
به چهرهاش نگاه کردم تا به زبان بیزبانی به او بفهمانم که شوخی بیمزهای بود، ولی آنچنان اندوهناک بود که هیچ نشانی از مزاح رؤیت نکردم! زیر لب گفتم پناه میبرم به خدا از شر شایعات ... و از تاکسی پیاده شدم.
- در تاکسی نشسته بودم. رادیو خبری از سود سهام عدالت پخش کرد. مردی که کنارم نشسته بود شروع کرد بد و بیراه گفتن به دولت! گفت همهی اینها دروغ است، مثل سبد کالای فرهنگیان که فقط اعلام کردند ولی به ما ندادند! زنی که در تاکسی نشسته بود و فرهنگی بود به وی گفت ولی مدتی پیش برای دریافت سبد کالا در اینترنت ثبتنام کردیم و دروغ به نظر نمیرسد! مرد پاسخ داد که من اینترنت بلد نیستم، چگونه باید ثبتنام میکردم؟! (واقعی)
- شخصی گریان به حرم امام رضا علیهالسلام رفت و خود را به پنجرهفولاد زنجیر کرد و گفت یا امام رضا، خود را رها نمیکنم مگر اینکه مرا در قرعهکشی بانک برنده کنی! شب که به خواب رفت، در عالم رؤیا امام رضا علیهالسلام را دید که به وی فرمود: تو اول برو در یک بانک حساب باز کن، بعد توقع برنده شدن داشته باش! (طنز)
- همین!
سلام
1- در خبرها خواندم که آقای خاتمی برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری، دو پیششرط گذاشته! در این زمینه خیلیها سخن راندهاند و من با اصل این موضوع کاری ندارم. چیزی که مهم (و البته مضحک!) است نظر آقای خاتمی دربارهی دغدغهی اصلی مردم است! طبق نظر آقای خاتمی، در حال حاضر خواستهی اصلی مردم، آزادی است! (عدالت از نظر ایشان جایگاه سوم را دارد!). من نمیفهمم مگر آقای خاتمی در ایران زندگی نمیکند؟ مگر ما در ایران اسیر هستیم که حالا اوّلین خواستهمان آزادی باشد؟! دقیقاً منظور آقای خاتمی از آزادی چیست؟ اگر منظور ایشان آزادی مطلق است که باید بگویم «آزادی مطلق» یک مفهوم پارادوکسیکال (خودمتناقض) است و به حصر عقلی و منطقی، تحقّق آن امکان ندارد. کوتاه سخن آنکه اگر آقای خاتمی احساس خفگی و اسارت میکند، عبایش را از دوش بردارد و با دست بر سینه بکوبد و همچنان که به سوی آزادی میدود، زمزمه کند:
قبلهی حاجات منی لاسوگاس
کعبهی آمال منی لاسوگاس!
اصلاً اگر ما نخواهیم خاتمی ما را آزاد کند، چه کسی را باید ببینیم؟!
2- علی کریمی پس از درخشش در بازیهای اخیر خود، توسّط علی دایی به اردوی تیمملّی فوتبال جمهوری اسلامی ایران دعوت شد؛ ولی به خاطر اختلافی که با سرمربّی تیمملّی داشت، از پیوستن به این تیم منصرف شد! مطبوعات برخوردهای گوناگونی با این قضیه داشتند، ولی به نظر من بهترین تیتر را روزنامهی ورزشی 90 زد:
کریمی دایی را برد، به یک ملّت باخت!
این همه سرمایهی ملّی خرج چنین کسی میشود تا برای کشورش افتخار بیافریند، و او با یک برگه کاغذ همهی آرزوها را بر باد میدهد. مگر سرمربّی تیمملّی وامدار کسی است که حتّی وقتی بازیکنی از اوج خود فاصله گرفته، باز هم باید جای یک نفر در تیمملّی را به او بدهد؟! آیا حالا که همهی فوتبالیستهای کشور خود را در چند قدمی تیمملّی میبینند و با انگیزه تمرین میکنند و میدانند تیمملّی خانهی پدری چند بازیکن معدود نیست، امثال کریمی حق اعتراض دارند؟
تیمملّی به بازیکنی که اینچنین به یک ملّت پشت میکند نیاز ندارد. تو را به خیر و ما را به سلامت!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: از اینکه این دو مطلب را کنار هم آوردم، نمیخواستم بگویم آمدن یک فوتبالیست به اندازهی آمدن یک سیاستمدار پراهمیت است؛ بلکه میخواستم بگویم آمدن بعضی از سیاستمداران به اندازهی آمدن یک فوتبالیست کماهمیت است!